-
يکي شاهدي در سمرقند داشتشاعر : سعدي که گفتي بجاي سمر قند داشتيکي شاهدي در سمرقند داشتز شوخيش بنياد تقوي خرابجمالي گرو برده از آفتابکه پنداري از رحمتست آيتيتعالي الله از حسن تا غايتيدل دوستان کرده جان بر خيشهمي رفتي و ديدهها در پيشنگه کرد باري بتندي و گفتنظر کردي اين دوست در وي نهفتنداني که من مرغ دامت نيم؟که اي خيره سر چند پويي پيمچو دشمن ببرم سرت بي دريغگرت بار ديگر ببينم به تيغاز اين سهل تر مطلبي پيش گيرکسي گفتش اکنون سر خويش گيرمبادا که جان در سر دل کنينپندارم اين ک