-
شنيدم که بر لحن خنياگريشاعر : سعدي به رقص اندر آمد پري پيکريشنيدم که بر لحن خنياگريگرفت آتش شمع در دامنشز دلهاي شوريده پيرامنشيکي گفتش از دوستداران، چه باک؟پراگنده خاطر شد و خشمناکمرا خود به يکباره خرمن بسوختتو را آتش اي يار دامن بسوختکه شرک است با يار و با خويشتناگر ياري از خويشتن دم مزنکه شوريدهاي سر به صحرا نهادچنين دارم از پير داننده يادپسر را ملامت بکردند و گفتپدر در فراقش نخورد و نخفتدگر با کسم آشنايي نمانداز انگه که يارم کس خويش خوانددگر هرچه ديدم خيالم نمودبه ح