-
يکي را کرم بود و قوت نبودشاعر : سعدي کفافش بقدر مروت نبوديکي را کرم بود و قوت نبودجوانمرد را تنگدستي مبادکه سفله خداوند هستي مبادمرادش کم اندر کمند اوفتدکسي را که همت بلند اوفتدنگيرد همي بر بلندي قرارچو سيلاب ريزان که در کوهسارتنک مايه بودي از اين لاجرمنه در خورد سرمايه کردي کرمکه اي خوب فرجام نيکو سرشتبرش تنگدستي دو حرفي نبشتکه چندي است تا من به زندان درميکي دست گيرم به چندي درموليکن به دستش پشيزي نبودبه چشم اندرش قدر چيزي نبودکه اي نيک نامان آزاد مردبه خصمان بندي فرس