-
حکايت کنند از جفا گستريشاعر : سعدي که فرماندهي داشت بر کشوريحکايت کنند از جفا گستريشب از بيم او خواب مردم حرامدر ايام او روز مردم چو شامبه شب دست پاکان از او بر دعاهمه روز نيکان از او در بلاز دست ستمگر گرستند زارگروهي بر شيخ آن روزگاربگوي اين جوان را بترس از خدايکه اي پير داناي فرخنده رايکه هر کس نه در خورد پيغام اوستبگفتا دريغ آيدم نام دوستمنه با وي، اي خواجه، حق در ميانکسي را که بيني ز حق بر کرانکه ضايع شود تخم در شوره بومدريغ است با سفله گفت از علومبرنجد به جان و برنج