-
شنيدم که در مصر ميري اجلشاعر : سعدي سپه تاخت بر روزگارش اجلشنيدم که در مصر ميري اجلچو خور زرد شد بس نماند ز روزجمالش برفت از رخ دل فروزکه در طب نديدند داروي موتگزيدند فرزانگان دست فوتبجز ملک فرمانده لايزالهمه تخت و ملکي پذيرد زوالشنيدند ميگفت در زير لبچو نزديک شد روز عمرش به شبچو حاصل همين بود چيزي نبودکه در مصر چون من عزيزي نبودبرفتم چو بيچارگان از سرشجهان گرد کردم نخوردم برشجهان از پي خويشتن گرد کردپسنديده رايي که بخشيد و خوردکه هرچ از تو ماند دريغ است و بيمدر اين کو