-
بنده وارت به سلام آيم و خدمت بکنمشاعر : سعدي ور جوابم ندهي ميرسدت کبر و منيبنده وارت به سلام آيم و خدمت بکنمتا بدان ساعد سيمينش به چوگان بزنيمرد راضيست که در پاي تو افتد چون گويمستي از عشق نکو باشد و بي خويشتنيمست بي خويشتن از خمر ظلومست و جهولباغبان بيند و گويد که تو سرو چمنيتو بدين نعت و صفت گر بخرامي در باغغالب الظن و يقينم که تو بيخم بکنيمن بر از شاخ اميدت نتوانم خوردنسعديا چرب زباني کن و شيرين سخنيخوان درويش به شيريني و چربي بخورنديا چه کردم که نگه باز به