-
آسوده خاطرم که تو در خاطر منيشاعر : سعدي گر تاج ميفرستي و گر تيغ ميزنيآسوده خاطرم که تو در خاطر منيچون مرغ شب که هيچ نبيند به روشنياي چشم عقل خيره در اوصاف روي تومجروح ميکني و نمک ميپراکنيشهري به تيغ غمزه خون خوار و لعل لبباري نگه کن اي که خداوند خرمنيما خوشه چين خرمن اصحاب دولتيممهر از دلم چگونه تواني که برکنيگيرم که برکني دل سنگين ز مهر منعهد وفاي دوست نشايد که بشکنيحکم آن توست اگر بکشي بيگنه وليکما پاک ديدهايم و تو پاکيزه دامنياين عشق را زوال نباشد به حکم