-
دل ديوانگيم هست و سر ناباکيشاعر : سعدي که نه کاريست شکيبايي و اندهناکيدل ديوانگيم هست و سر ناباکيخرقه گو در بر من دست بشوي از پاکيسر به خمخانه تشنيع فرو خواهم بردبدر اي سينه که از دست ملامت چاکيدست در دل کن و هر پرده پندار که هستهر زمان بسته دلي سوخته بر فتراکيتا به نخجير دل سوختگان کردي ميلانت فرحان و کم نحوک طرف باکيانت ريان و کم حولک قلب صاديا رب آن سرو روانست بدان چالاکييا رب آن آب حياتست بدان شيرينيلقمهاي بيشتر از حوصله ادراکيجامهاي پهنتر از کارگه امکانيکه گرف