-
اگر به تحفه جانان هزار جان آريشاعر : سعدي محقرست نشايد که بر زبان آرياگر به تحفه جانان هزار جان آريکه زر به کان بري و گل به بوستان آريحديث جان بر جانان همين مثل باشدکه سايهاي به سر يار مهربان آريهنوز در دلت اي آفتاب رخ نگذشتتو پادشاه کجا ياد پاسبان آريتو را چه غم که مرا در غمت نگيرد خوابکه بدعتي که نبودست در جهان آريز حسن روي تو بر دين خلق ميترسمکه عاقبت نه به شوخيش در ميان آريکس از کناري در روي تو نگه نکندحذر کنند ولي تاختن نهان آريز چشم مست تو واجب کند که هشيا