-
هم با تو گر ز دست تو دارم شکايتيشاعر : سعدي سعدي نهفته چند بماند حديث عشقهم با تو گر ز دست تو دارم شکايتياي از بهشت جزوي و از رحمت آيتياين ريش اندرون بکند هم سرايتيگفتم نهايتي بود اين درد عشق راحق را به روزگار تو با ما عنايتيمعروف شد حکايتم اندر جهان و نيستهر بامداد ميکند از نو بدايتيچندان که بي تو غايت امکان صبر بودبا تو مجال آن که بگويم حکايتيفرمان عشق و عقل به يک جاي نشنوندکرديم و عشق را به پديدست غايتيز ابناي روزگار به خوبي مميزيغوغا بود دو پادشه اندر ولايت