-
تعالي الله چه رويست آن که گويي آفتابستيشاعر : سعدي و گر مه را حيا بودي ز شرمش در نقابستيتعالي الله چه رويست آن که گويي آفتابستيز شرم رنگ رخسارش چو نيلوفر در آبستياگر گل را نظر بودي چو نرگس تا جهان بيندز چشم مست ميگونش که پنداري به خوابستيشبان خوابم نميگيرد نه روز آرام و آسايشفقير از رقص در حالت خطيب از مي خرابستيگر آن شاهد که من دانم به هر کس روي بنمايدبه هش بازآمدي مجنون اگر مست شرابستيچنان مستم که پنداري نماند اميد هشياريبه يک ساعت بيفکندي اگر افراسياب