-
دريچهاي ز بهشتش به روي بگشاييشاعر : سعدي که بامداد پگاهش تو روي بنماييدريچهاي ز بهشتش به روي بگشاييصباح مقبل آن کز درش تو بازآييجهان شبست و تو خورشيد عالم آرايينياورد که همين بود حد زيباييبه از تو مادر گيتي به عمر خود فرزندميسرش نشود بعد از آن شکيباييهر آن که با تو وصالش دمي ميسر شدچو آب صافي در آبگينه پيداييدرون پيرهن از غايت لطافت جسمکمال حسن ببندد زبان گوياييمرا مجال سخن بيش در بيان تو نيستکز اين سپس بنشينم به کنج تنهاييز گفت و گوي عوام احتراز ميکردمنه عاشقي