-
صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از يمينشاعر : سعدي عقل و طبعم خيره گشت از صنع رب العالمينصبحم از مشرق برآمد باد نوروز از يمينکودکي گفتا تو پيري با خردمندان نشينبا جوانان راه صحرا برگرفتم بامدادهمچو طفلان دامنش پرارغوان و ياسمينگفتم اي غافل نبيني کوه با چندين وقارميوه پنهان کرده از خورشيد و مه در آستينآستين بر دست پوشيد از بهار برگ شاخزان پريشاني مگر در روي آب افتاده چينباد گلها را پريشان ميکند هر صبحدمبيدمشک انداخت تا ديگر زمستان پوستيننوبهار از غنچه بيرون شد