-
گواهي امينست بر درد منشاعر : سعدي سرشک روان بر رخ زرد منگواهي امينست بر درد منالا اي گل نازپرورد منببخشاي بر ناله عندليببه نزد تو باد آورد گرد منکه گر هم بدين نوع باشد فراقکز او ميبرآيد دم سرد منکه ديدست هرگز چنين آتشيکه از طالع مادرآورد منفغان من از دست جور تو نيستوز اندازه بيرون تو درخورد منمن اندرخور بندگي نيستمندانم چه ميخواهد از طرد منبدانديش نادان که مطرود بادببخش و مگير اي جوانمرد منو گر خود من آنم که اينم سزاستاگر زلتي آمد از کرد منتو معذور داري به انعام خويشاز