-
تا کي اي جان اثر وصل تو نتوان ديدنشاعر : سعدي که ندارد دل من طاقت هجران ديدنتا کي اي جان اثر وصل تو نتوان ديدندل نهادم به جفاهاي فراوان ديدنبر سر کوي تو گر خوي تو اين خواهد بودخويشتن بيدل و دل بي سر و سامان ديدنعقل بي خويشتن از عشق تو ديدن تا چندگرد بر گوشه نعلين تو نتوان ديدنتن به زير قدمت خاک توان کرد وليکتا چه آيد به من از خواب پريشان ديدنهر شبم زلف سياه تو نمايند به خوابدر گلستان شدن و سرو خرامان ديدنبا وجود رخ و بالاي تو کوته نظريستبي نياز آمدي از چشمه ح