-
بس که در منظر تو حيرانمشاعر : سعدي صورتت را صفت نميدانمبس که در منظر تو حيرانمکه من از عشق توبه نتوانمپارسايان ملامتم مکنيدمن به اميد وصل جانانمهر که بيني به جسم و جان زندستکه به معشوق برنيفشانمبه چه کار آيد اين بقيت جانمن به شمشير برنگردانمگر تو از من عنان بگردانيور براني مطيع فرمانمگر بخواني مقيم درگاهمور ز سختي به لب رسد جانممن نه آنم که سست بازآيمچاره من دعاست ميخوانمگر اجابت کني و گر نکنيگر به دست آيد آب حيوانمسهل باشد صعوبت ظلماتچه کنم پاي بند احسانمتا کي آخر جفا