-
در آن نفس که بميرم در آرزوي تو باشمشاعر : سعدي بدان اميد دهم جان که خاک کوي تو باشمدر آن نفس که بميرم در آرزوي تو باشمبه گفت و گوي تو خيزم به جست و جوي تو باشمبه وقت صبح قيامت که سر ز خاک برآرمنظر به سوي تو دارم غلام روي تو باشمبه مجمعي که درآيند شاهدان دو عالمز خواب عاقبت آگه به بوي موي تو باشمبه خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبمجمال حور نجويم دوان به سوي تو باشمحديث روضه نگويم گل بهشت نبويممرا به باده چه حاجت که مست روي تو باشممي بهشت ننوشم ز دست ساقي رضوانو گر