-
به قدم رفتم و ناچار به سر بازآيمشاعر : سعدي گر به دامن نرسد چنگ قضا و قدرمبه قدم رفتم و ناچار به سر بازآيمبه مگسران ملامت ز کنار شکرمشوخ چشمي چو مگس کردم و برداشت عدوميروم وز سر حسرت به قفا مينگرماز قفا سير نگشتم من بدبخت هنوزخبر از پاي ندارم که زمين ميسپرمميروم وز سر حسرت به قفا مينگرمکه من بيدل بي يار و نه مرد سفرمميروم بيدل و بي يار و يقين ميدانمسازگاري نکند آب و هواي دگرمخاک من زنده به تأثير هواي لب توستغلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرموه که گر بر سر