-
من با تو نه مرد پنجه بودمشاعر : سعدي افکندم و مردي آزمودممن با تو نه مرد پنجه بودممن نيز دلاوري نمودمديدم دل خاص و عام برديآن نيزه که حلقه ميربودمدر حلقه کارزارم انداختو انگشت به هيچ برنسودمانگشت نماي خلق بودمکاندر حق خويشتن شنودمعيب دگران نگويم اين بارفرياد که نشنوي چه سودمگفتم که برآرم از تو فريادکاول به تو چشم برگشودماز چشم عنايتم ميندازمرگ آمدنيست دير و زودمگر سر برود فداي پايتکتش به فلک رسيد و دودمامروز چنانم از محبتمشتاق تو همچنان که بودموان روز که سر برآرم از خ