-
من از آن روز که دربند توام آزادمشاعر : سعدي پادشاهم که به دست تو اسير افتادممن از آن روز که دربند توام آزادمدر من از بس که به ديدار عزيزت شادمهمه غمهاي جهان هيچ اثر مينکندتا بيايند عزيزان به مبارک بادمخرم آن روز که جان ميرود اندر طلبتپيش تو رخت بيفکندم و دل بنهادممن که در هيچ مقامي نزدم خيمه انسياد تو مصلحت خويش ببرد از يادمداني از دولت وصلت چه طلب دارم هيچدل نبستم به وفاي کس و در نگشادمبه وفاي تو کز آن روز که دلبند منيگر خلايق همه سروند چو سرو آزادمتا خيال ق