-
من همان روز که آن خال بديدم گفتمشاعر : سعدي بيم آنست بدين دانه که در دام افتممن همان روز که آن خال بديدم گفتممگر اکنون که به روي تو چو موي آشفتمهرگز آشفته رويي نشدم يا موييگو بدانيد که من با غم رويش جفتمهيچ شک نيست که اين واقعه با طاق افتدفاش کرد آن که ز بيگانه هميبنهفتمرنگ رويم غم دل پيش کسان ميگويدمعرفت پند هميداد و نميپذرفتمپيش از آنم که به ديوانگي انجامد کارگر بداند که من از وي به چه پهلو خفتمهر که اين روي ببيند بدهد پشت گريزو آبي از ديده هميشد که زمين