-
من ايستادهام اينک به خدمتت مشغولشاعر : سعدي مرا از آن چه که خدمت قبول يا نه قبولمن ايستادهام اينک به خدمتت مشغولنه احتمال فراق و نه اختيار وصولنه دست با تو درآويختن نه پاي گريزکه روي نيز بکردي ز دوستان مفتولکمند عشق نه بس بود زلف مفتولتبه دوستي که نکردم ز دوستيت عدولمن آنم ار تو نه آني که بودي اندر عهدهزار جان عزيزت فداي طبع ملولملامتت نکنم گر چه بيوفا ياريکه عشق بار گران بود و من ظلوم جهولمرا گناه خودست ار ملامت تو برمعلي التمام فروخوانم الحديث يطولگر آن چه