-
هر کسي را هوسي در سر و کاري در پيششاعر : سعدي من بيکار گرفتار هواي دل خويشهر کسي را هوسي در سر و کاري در پيشچون به دست آمدي اي لقمه از حوصله بيشهرگز انديشه نکردم که تو با من باشيوين منم با تو گرفته ره صحرا در پيشاين تويي با من و غوغاي رقيبان از پسمگرم دست چو مرهم بنهي بر دل ريشهمچنان داغ جدايي جگرم ميسوزدخيمه پادشه آن گاه فضاي درويشباور از بخت ندارم که تو مهمان منيطشت زرينم و پيوند نگيرم به سريشزخم شمشير غمت را ننهم مرهم کسکافران را نتوان گفت که برگرد از کيش