-
دلي که ديد که غايب شدست از اين درويششاعر : سعدي گرفته از سر مستي و عاشقي سر خويشدلي که ديد که غايب شدست از اين درويشمگر حلال ندارد مظالم درويشبه دست آن که فتادست اگر مسلمانستکه باز ميدهد اين دردمند را دل ريشدل شکسته مروت بود که بازدهنددو هفته رفت که از وي خبر نيامد بيشمه دوهفته اسيرش گرفت و بند نهادنه از ملامت بيگانه و نصيحت خويشرميدهاي که نه از خويشتن خبر داردکه نشنود سخن دوستان نيک انديشبه شادکامي دشمن کسي سزاوارستکه در طبيعت زنبور نوش باشد و نيشکنون به