-
گر يکي از عشق برآرد خروششاعر : سعدي بر سر آتش نه غريبست جوشگر يکي از عشق برآرد خروشدامن عفوش به گنه بربپوشپيرهني گر بدرد ز اشتياقبلبل بيدل ننشيند خموشبوي گل آورد نسيم صبابازنيايند حريفان به هوشمطرب اگر پرده از اين رهزندخرقه صوفي ببرد مي فروشساقي اگر باده از اين خم دهدبانگ برآيد به ارادت که نوشزهر بياور که ز اجزاي منآن کس داند که نخفتهست دوشاز تو نپرسند درازاي شبتا نفسي داري و نفسي بکوشحيف بود مردن بي عاشقيبار گرانست کشيدن به دوشسر که نه در راه عزيزان رودناله زاريدنش آ