-
خوشست درد که باشد اميد درمانششاعر : سعدي دراز نيست بيابان که هست پايانشخوشست درد که باشد اميد درمانشکه جان سپر نکني پيش تيربارانشنه شرط عشق بود با کمان ابروي دوستضرورتست تحمل ز بوستانبانشعديم را که تمناي بوستان باشدکه التفات بود بر جهان و بر جانشوصال جان جهان يافتن حرامش بادکمينه آن که بميريم در بيابانشز کعبه روي نشايد به نااميدي تافتکه آبگينه من نيست مرد سندانشاگر چه ناقص و نادانم اين قدر دانمکنند چون نکنند احتمال هجرانشوليک با همه عيب احتمال يار عزيزجفاست گر مژه