-
متقلب درون جامه نازشاعر : سعدي چه خبر دارد از شبان درازمتقلب درون جامه نازتا هم اول نميکند آغازعاقل انجام عشق ميبيندچه توان کرد با دو ديده بازجهد کردم که دل به کس ندهمکه چو رفت از کمان نيايد باززينهار از بلاي تير نظرکه فرودوختند ديده بازمگر از شوخي تذروان بودغافل از صوفيان شاهدبازمحتسب در قفاي رندانستخانه گو با معاشران پردازپارسايي که خمر عشق چشيدگو برو با جفاي خار بسازهر که را با گل آشنايي بوداي که دل ميدهي به تيراندازسپرت ميببايد افکندنگر اهانت کنند و گر اعزازهر چه بين