-
آخر اي سنگ دل سيم زنخدان تا چندشاعر : سعدي تو ز ما فارغ و ما از تو پريشان تا چندآخر اي سنگ دل سيم زنخدان تا چندتشنه بازآمدن از چشمه حيوان تا چندخار در پاي گل از دور به حسرت ديدنچشم در منظر مطبوع تو حيران تا چندگوش در گفتن شيرين تو واله تا کيصبر پيدا و جگر خوردن پنهان تا چندبيم آنست دمادم که برآرم فريادما ز جورت سر فکرت به گريبان تا چندتو سر ناز برآري ز گريبان هر روزخوردن خون دل خلق به دستان تا چندرنگ دستت نه به حناست که خون دل ماستطاقت بار ستم تا کي و هجران تا چن