-
آن را که غمي چون غم من نيست چه داندشاعر : سعدي کز شوق توام ديده چه شب ميگذراندآن را که غمي چون غم من نيست چه داندباري نکشيدم که به هجران تو ماندوقتست اگر از پاي درآيم که همه عمرکاندوه دل سوختگان سوخته داندسوز دل يعقوب ستمديده ز من پرسور بند نهي سلسله در هم گسلاندديوانه گرش پند دهي کار نبندددر آتش سوزنده صبوري که تواندما بي تو به دل برنزديم آب صبوريوين گريه نه آبيست که آتش بنشاندهر گه که بسوزد جگرم ديده بگريدتا بر سر صبر من مسکين ندواندسلطان خيالت شبي آرام نگ