-
دوش بي روي تو آتش به سرم بر ميشدشاعر : سعدي و آبي از ديده ميآمد که زمين تر ميشددوش بي روي تو آتش به سرم بر ميشدهمه شب ذکر تو ميرفت و مکرر ميشدتا به افسوس به پايان نرود عمر عزيزگفتي اندر بن مويم سر نشتر ميشدچون شب آمد همه را ديده بيارامد و منخون دل بود که از ديده به ساغر ميشدآن نه ميبود که دور از نظرت ميخوردمپيش چشمم در و ديوار مصور ميشداز خيال تو به هر سو که نظر ميکردممدعي بود اگرش خواب ميسر ميشدچشم مجنون چو بخفتي همه ليلي ديديميبديدم نه خيالم ز ب