-
خوش ميروي به تنها تنها فداي جانتشاعر : سعدي مدهوش ميگذاري ياران مهربانتخوش ميروي به تنها تنها فداي جانتوز حسن خود بماند انگشت در دهانتآيينهاي طلب کن تا روي خود ببينيعزمي درست بايد تا ميکشد عنانتقصد شکار داري يا اتفاق بستانتا بگذرد نسيمي بر ما ز بوستانتاي گلبن خرامان با دوستان نگه کناي دزد آشکارا ميبينم از نهانترخت سراي عقلم تاراج شوق کرديپيکان غمزه در دل ز ابروي چون کمانتهر دم کمند زلفت صيدي دگر بگيردخفتن حرام باشد بر چشم پاسبانتداني چرا نخفتم تو پادشا