-
چو نيست راه برون آمدن ز ميدانتشاعر : سعدي ضرورتست چو گوي احتمال چوگانتچو نيست راه برون آمدن ز ميدانتبه دوستي که نخواهم شکست پيمانتبه راستي که نخواهم بريدن از تو اميدبه هر چه حکم کني نافذست فرمانتگرم هلاک پسندي ورم بقا بخشيبخيلم ار نکنم خويشتن به قربانتاگر تو عيد همايون به عهد بازآييکه آفتاب که ميتابد از گريبانتمه دوهفته ندارد فروغ چندانيخجل شدي چو بديدي قد خرامانتاگر نه سرو که طوبي برآمدي در باغکه بيدلش نکند چشمهاي فتانتنظر به روي تو صاحب دلي نيندازدنه زاهدان ک