-
آفرين خداي بر جانتشاعر : سعدي که چه شيرين لبست و دندانتآفرين خداي بر جانتگو ببين در چه زنخدانتهر که را گم شدست يوسف دلمگر از چشمهاي فتانتفتنه در پارس بر نميخيزدنرسيدي بگرد جولانتسرو اگر نيز آمدي و شديکفتابست در شبستانتشب تو روز ديگران باشدگله از دست بوستانبانتتا کي اي بوستان روحانيتا بناليم در گلستانتبلبلانيم يک نفس بگذاردوست دارم هزار چندانتگر هزارم جفا و جور کنيو آبگينست پيش سندانتآزموديم زور بازوي صبرما به آخر بريم پيمانتتو وفا گر کني و گر نکنيگر بميرم به درد هجرانتمژده