-
آن را که ميسر نشود صبر و قناعتشاعر : سعدي بايد که ببندد کمر خدمت و طاعتآن را که ميسر نشود صبر و قناعتگو بوق ملامت بزن و کوس شناعتچون دوست گرفتي چه غم از دشمن خون خوارتعذيب دلارام به از ذل شفاعتگر خود همه بيداد کند هيچ مگوييدامکان شکيب از تو محالست و قناعتاز هر چه تو گويي به قناعت بشکيبمنقاش ببندد در دکان صناعتگر نسخه روي تو به بازار برآرندخود شرم نميآيدش از ننگ بضاعتجان بر کف دست آمده تا روي تو بيندچون رفت نيايد به کمند آن دم و ساعتدرياب دمي صحبت ياري که دگربارپر