-
مرا از آن چه که بيرون شهر صحراييستشاعر : سعدي قرين دوست به هر جا که هست خوش جاييستمرا از آن چه که بيرون شهر صحراييستکه باز در همه عمرش سر تماشاييستکسي که روي تو ديدست از او عجب دارمگرت به خويشتن از ذکر دوست پرواييستاميد وصل مدار و خيال دوست مبندبه دست باش که هر بامداد يغماييستچو بر ولايت دل دست يافت لشکر عشقاگر چه عيب کنندم که بادپيماييستبه بوي زلف تو با باد عيشها دارمتو را که هر خم مويي کمند داناييستفراغ صحبت ديوانگان کجا باشدنهاده بر سر و خاري شکسته در پايي