-
چه رويست آن که پيش کاروانستشاعر : سعدي مگر شمعي به دست ساروانستچه رويست آن که پيش کاروانستکه بر باد صبا تختش روانستسليمانست گويي در عماريبدان ماند که ماه آسمانستجمال ماه پيکر بر بلنديچو برجي کفتابش در ميانستبهشتي صورتي در جوف محملکه خورشيدي به زير سايبانستخداوندان عقل اين طرفه بينندپري رخ در نقاب پرنيانستچو نيلوفر در آب و مهر در ميغبه يک بار آن که در برقع نهانستز روي کار من برقع برانداختکه بر من بيش از او بار گرانستشتر پيشي گرفت از من به رفتارکه آن سنگين دل نامهربانس