-
يوسف به بندگيت کمر بسته بر ميانشاعر : سعدي بودش يقين که ملک ملاحت از آن توستيوسف به بندگيت کمر بسته بر مياندر دل نيافت راه که آن جا مکان توستهر شاهدي که در نظر آمد به دلبريکو را نشاني از دهن بينشان توستهرگز نشان ز چشمه کوثر شنيدهايهر ماه ماه ديدم چون ابروان توستاز رشک آفتاب جمالت بر آسمانگويي مگر ز طره عنبرفشان توستاين باد روح پرور از انفاس صبحدمبينم که دست من چو کمر در ميان توستصد پيرهن قبا کنم از خرمي اگرسعدي به بوسهاي ز لبت ميهمان توستگفتند ميهماني عشاق مي