-
عشق ورزيدم و عقلم به ملامت برخاستشاعر : سعدي کان که عاشق شد از او حکم سلامت برخاستعشق ورزيدم و عقلم به ملامت برخاستنتواند ز سر راه ملامت برخاستهر که با شاهد گلروي به خلوت بنشستکه نه اندر عقبش گرد ندامت برخاستکه شنيدي که برانگيخت سمند غم عشقنام مستوري و ناموس کرامت برخاستعشق غالب شد و از گوشه نشينان صلاحسرو آزاد به يک پاي غرامت برخاستدر گلستاني کان گلبن خندان بنشستيا صنوبر به کدامين قد و قامت برخاستگل صدبرگ ندانم به چه رونق بشکفتفتنه بنشست چو برخاست قيامت برخاست