-
بوي گل و بانگ مرغ برخاستشاعر : سعدي هنگام نشاط و روز صحراستبوي گل و بانگ مرغ برخاستنقاش صبا چمن بياراستفراش خزان ورق بيفشاندهر جا که تويي تفرج آن جاستما را سر باغ و بوستان نيستنهيست نه اين نظر که ما راستگويند نظر به روي خوبانچون آب در آبگينه پيداستدر روي تو سر صنع بي چونتا چشم نبيندت بجز راستچشم چپ خويشتن برآرمدر وي نگرفت سنگ خاراستهر آدميي که مهر مهرتآتش که به زير ديگ سوداستروزي تر و خشک من بسوزدگويند خلاف راي داناستناليدن بيحساب سعديآسوده که بر کنار درياستاز ورطه ما