-
بي تو حرامست به خلوت نشستشاعر : سعدي حيف بود در به چنين روي بستبي تو حرامست به خلوت نشستگر بهلي بازنيايد به دستدامن دولت چو به دست اوفتادوين چه نمک بود که ريشم بخستاين چه نظر بود که خونم بريختوان که درآمد به کمندت نجستهر که بيفتاد به تيرت نخاستمرغ به دام آمد و ماهي به شستما به تو يک باره مقيد شديمعقل بلا ديد و به کنجي نشستصبر قفا خورد و به راهي گريختعهد محبت نتوانم شکستبار مذلت بتوانم کشيدپيش وجودت نتوان گفت هستوين رمقي نيز که هست از وجودسجده صورت نکند بت پرستهرگز اگر