-
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان راشاعر : سعدي چه کند گوي که عاجز نشود چوگان راچه کند بنده که گردن ننهد فرمان راعاشق آنست که بر ديده نهد پيکان راسروبالاي کمان ابرو اگر تير زندسر من دار که در پاي تو ريزم جان رادست من گير که بيچارگي از حد بگذشتتا همه خلق ببينند نگارستان راکاشکي پرده برافتادي از آن منظر حسنتا دگر عيب نگويند من حيران راهمه را ديده در اوصاف تو حيران مانديهمه را ديده نباشد که ببينند آن راليکن آن نقش که در روي تو من ميبينمگفت يک بار ببوس آن دهن خندان ر