-
چگونه سرو روان گويمت که عين روانيشاعر : خواجوي کرماني نه محض جوهر روحي که روح جوهر جانيچگونه سرو روان گويمت که عين روانيکه باغ سرو رواني و سرو باغ روانيکدام سرو که گويم براستي بتو ماندبکام دل برساني و جان بلب نرسانيتو آن ني که تواني که خستگان بلا راچه خيزد ار بنشيني و آتشم بنشانيچه جرم رفت که رفتي و در غمم بنشاندينميکشي مگر از درد و حسرتم برهانيبرون نميروي از دل که حال ديده ببينيز هر چه جان بفزايد تو جان فزاتر از آنيز هر که دل بربايد تو دل رباتر ازوئ