-
اي از حياي لعل لبت آب گشته ميشاعر : خواجوي کرماني خورشيد پيش آتش روي تو کرده خوياي از حياي لعل لبت آب گشته ميدر آتشست شکر مصري بسان نيدر مصر تا حکايت لعل تو گفتهاندداغ تو بر دل من دلخسته تا بکيشور تو در سر من شوريده تا بچندجانم چو جام مي به لب آيد هزار پيدر آرزوي لعل تو بينم که هر نفسقم واسقنا المدامة بالصبح يا صبيصبحست و ما چو نرگس مست تو در خمارسوي کمان ابرويت آوردهايم پيدلرا که همچو تير برون شد ز شست مازانرو که آفتاب نگردد جدا ز فياز ما گمان مبر که تو