-
گرفتمت که بگيرم عنان مرکب تازيشاعر : خواجوي کرماني کجا روم که فرس بر من شکسته نتازيگرفتمت که بگيرم عنان مرکب تازيکه در نشيمن عنقا کنند دعوي بازيتو شاهبازي و دانم که تيهوان نتوانندشبي چو زلف سياهت نديدهام بدرازيشبان تيره بسي بردهام بخر و روزيگرم چو شمع بسوزي ورم چو عود بسازيضرورتست که پيشت چو شمع سوزم و سازمتو داني ار بزني حاکمي و گر بنوازيمرا بضرب تو چون چنگ سرخوشست وليکنگرم در آتش سوزنده همچو زر بگدازيبدوستي که چو دل قلب و نادرست نيايمکه در شريعت عشقت