-
ز زلف و روي تو خواهم شبي و مهتابيشاعر : خواجوي کرماني که با لب تو حکايت کنم ز هر بابيز زلف و روي تو خواهم شبي و مهتابيشب فراق دريغا اگر بود خوابيخيال روي تو چون جز بخواب نتوان ديدبراه باديه ما را که ميدهد آبيکنونکه تشنه بمرديم و جان بحلق رسيدز چشمم ار چه ز سر برگذشت سيلابيهنوز تشنهي آن لعل آبدار توامکه تشنه جان بلب آرد ميان غرقابياگر چه پيش کساني خلاف امکانستکه نيست بحر غمم را بديده پايابيمعينست کزين ورطه جان برون نبرمچو چشم شوخ تو مستست پيش محرابيز