-
آن عيد نيکوان بدر آمد بعيدگاهشاعر : خواجوي کرماني تابنده رخ چو روز سپيد از شب سياهآن عيد نيکوان بدر آمد بعيدگاهدر آب رود مردمک چشم من شناهمانند باد ميشد و ميکرد دمبدماو راه برگرفته و ما گشته خاک راهاو باد پاي رانده و ما داده دل ببادبعد از دو هفته يافتمش چون دو هفته ماهبودي دو هفته کز بر من دور گشته بودويمن ز دود آه فقيران داد خواهفارغ ز آب چشم اسيران دردمندچون چشم عاصيان سيه از نامهي گناهاز خط سبز او شده چشم اميد مناو را چو آفتاب ز ديباي چين قباهمن همچو