-
آب آتش ميرود زان لعل آتش فام اوشاعر : خواجوي کرماني ميبرد آرامم از دل زلف بي آرام اوآب آتش ميرود زان لعل آتش فام اوجادوان نرگس مخمور خون آشام اوخط بخونم باز ميگيرند و خونم ميخورندچون خلاص از عشق ممکن نيست در ايام اوحاصل عمرم در ايام فراقش صرف شدهمچنان اميد ميدارم بلطف عام اوگر چه عامي را چو من سلطان نيارد در نظرخسرو خوبان چه باشد گر برآرد کام اوکام فرهاد از لب شيرين چو بوسي بيش نيستپيش ما نهيست الا گوش بر پيغام اوگر خداوندان عقلم نهي منکر ميکنندد