-

نسيم صبح کز بويش مشام جان شود مشکينشاعر : خواجوي کرماني مگر هر شب گذر دارد بر آن گيسوي مشک آگيننسيم صبح کز بويش مشام جان شود مشکينخلايق را گمان افتد که فردوسست و حور العيناگر در باغ بخرامد سهي سرو سمن بويمنديدم ناتواني را کمان پيوسته بر بالينچو آن جادوي بيمارش که خون خوردن بود کارشکه بي ويس پري پيکر ز گل فارغ بود رامينمرا گر داستان نبود هواي گلستان نبودکه چون فرهاد ميميرم بتلخي از غم شيرينطبيبم صبر فرمايد ولي کي سودمند آيدز چشم اختر افشانم بيفتد رست