-

اي ز سنبل بسته شادروان مشکين بر سمنشاعر : خواجوي کرماني راستي را چون قدت سروي نديدم در چمناي ز سنبل بسته شادروان مشکين بر سمنو آهوان نخجير آن ترکان مست تيغ زنزنگيان سودائي آن هندوان دل سياهجسمت اندر پيرهن چون جان شيرين در بدنرويت از زلف سيه چون روز روشن در طلوعميرود آب فرات از چشم دريا بارمنتا برفت از چشمم آن ياقوت گوهر پاش توشد تنم ماننديک تار قصب در پيرهنبسکه برتن پيرهن کردم قبا از درد عشقمشک اذفر خون شود در ناف آهوي ختنگر صبا بوئي ز گيسويت بترکست