-
نشان دل بي نشان از که جويمشاعر : خواجوي کرماني حديث تن ناتوان با که گويمنشان دل بي نشان از که جويممگيريد عيبم که در بند اويمگر از کوي او روي رفتن ندارمز خون جگر تا چه آيد برويمبرويم فرو ميچکد اشک خونينغبار سر کويت از رخ نشويمرخ ار زانکه شستم بخوناب ديدهدعاي تو گويم بهر جا که پويموفاي تو ورزم بهر جا که باشمنسيم تو يابم اگر لاله بويمخيال تو بينم اگر غنچه چينمچه مويم چو از مويه شد تن چو مويمچه نالم چو از ناله دل شد چو نالمچو درد از تو دارم دوا از که جويمچو رنجم